سنجش مولفه هاي هنر اسلامي با هنر مدرن
سنجش مولفه هاي هنر اسلامي با هنر مدرن
سنجش مولفه هاي هنر اسلامي با هنر مدرن
نويسنده:سيد رضي موسوي گيلاني
هنربرآيندي از فرهنگ و تمدن سرزمين ها و جوامع است، به طوري که بازکاوي هنر يک سرزمين، مي تواند بيانگر مولفه هاي فکري و اعتقادي يک ملت باشد. انديشمندان معاصر بر اين باورند که مي توان به وسيله کاوش و بررسي آثار هنري به شناخت جامعه، مردم، دين، آداب و رسوم و ديگر زمينه هاي فکري جوامع دست يافت. به طور مثال نقش و نگار فرش خانه هر ايراني، نشاني از تمدن چند هزار ساله فرهنگ ايراني- اسلامي او دارد که با تحليل عناصر هنري آن مي توان،روحيه و عناصر اعتقادي و فکري او را بيان نمود. عدم استفاده از نقش مايه انساني و حتي حيواني در فرش و جايگزيني نقوش هندسي و گياهي (اسليمي)، حاکي از روحيه شرک گريزي مسلماني دارد که در آيين او بت پرستي و شرک نهي گرديده وبه او توصيه شده است تا از نقاشي و تجسم هرگونه موجود جاندار پرهيز کند. به همين جهت وي نقوش گياهي و هندسي را جايگزين نقوش جانداران نموده تا از اين راه هم به توصيه هاي آييني خود عمل نموده و هم به خلق اثر هنري پرداخته باشد. همچنين نقش مايه ي متقارن و کاربرد قرينه سازي اشکال در فرش باز مي تواند حکايت گر يکي ازسنت هاي هنري باشد که از عصر ساسانيان در نگارگري ايران به جاي مانده است، به طوري که اگر در يک طرف تصوير، عکس يک گل يا بنا را مي کشيده، در طرف ديگر هم متقارن و نظير آن، عکس گل يا بنا را تصوير مي نموده تا تقارن و تناسب در اشکال حفظ گردد.
حال که هنر، نماد و نشانه اي از فرهنگ و تمدن يک مرز و بوم، تلقي مي شود، مي توان از آن در بررسي تفاوت ميان فرهنگ ها و تمدن ها هم استفاده نمود. با بررسي تطبيق ميان هنر اسلامي با هنر مسيحي مي توان به وجوه اختلافي اين دو دين و تفکر پي برد. به عنوان مثال در هنر ديني مسيحيت، مجسمه سازي و تنديس سازي ديده مي شود، چون هنرمند مسيحي خواسته با هنر، مسيح مصلوب شده را که در دين او سمبل کلمه الله است، به تصوير بکشد، اما در هنر اسلامي و يا به تعبير ديگر در هنر قدسي،هنرمند مسلمان خواسته با هنر خطاطي، تلاوت قرآن و معماري مساجد،قرآن را که کلمه الله است به تصوير بکشد. در واقع اين هنر است که با جلوه بخشي به جنبه آييني و مناسک عبادي و ايماني اديان، نخستين قدم را برداشته است.
در انديشه ارسطو، فلسفه بدون آن که از علم و رياضيات تفکيک شود، به سه بخش فلسفه نظري، فلسفه عملي و فلسفه شعري تقسيم مي شد و منظور از فلسفه شعري – بوطيقا- علمي بود که با توليد سروکار داشته باشد.از زمان ارسطو تا عصر رنسانس ميان هنرمند و صنعت تفکيک نمي شد و هنرمندان همان صنعت گران و صاحبان پيشه بودند که گاه شغل و حرفه آنان مي توانست داراي جنبه هنري و زيبايي شناختي باشد. مثلاً معمار، کاشي کار و يا کتاب آرا افرادي بودند که معماري، کاشي کاري و کتاب آرايي، پيشه و شغل آنان بود. اما شغل شان به يک معنا مرتبط با هنر بود.ازاين رو گفته شده است که تا عصر جديد چيزي به نام هنر جداي از صنعت و تکنيک وجود نداشته است. مثلاً زنان عشاير که زيباترين فرش ها را مي بافتند برخلاف عصر جديد، خلاقيت هنري براي آنان امري آميخته با شغل شان تلقي مي شد.
با توجه به اينکه در گذشته ميان هنر و صنعت با حرفه فاصله نبوده و يک صنعت گر و صاحب حرفه، هنر را در ضمن شغل و حرفه خود به کار مي گرفته است،در تاريخ فرهنگ ايراني و اسلامي، وجود آيين فتوت، عياري و جوانمردي در ميان جوانان موجب گرديد تا آيين جوانمردي و مردانگي به ميان اصناف، پيشه ها و مشاغل نفوذ کند و هر صنفي براي خود اسناد، آداب و مرامنامه اي داشته باشد. (1) هر يک از مشاغل از آيين نامه هاي اخلاقي برخوردار بود که به آن فتوت نامه گفته مي شد، توسط عارفان و يا صاحبان حرفه ها نوشته مي شد و در آن آداب و اصول اخلاقي و انساني که لازمه يک شغل بود، گوشزد مي شد. فتوت نامه ها به منزله سوگند نامه اي بوده که درباره مراحل کار در هريک از مشاغل، بيان اوراد و اذکار در هنگام انجام کار،چگونگي توکل، ياد و توجه به خدا، طريق ارتباط با مردم و رزق حلال سخن مي گفته است و در هر زمينه، رهنمودهايي را در جهت فعل اخلاقي و اعمال مورد رضايت شريعت الهي بيان مي داشته است، تا افراد در مشاغل خويش از اصول اخلاقي و انساني خارج نشوند و به جوانمردي و پاکدامني آراسته گردند.
در گذشته حرفه ها و يا هنرهايي که در آن ها اصول و شؤونات ديني رعايت نمي شده و داراي مشروعيت نبوده،از فتوت نامه برخوردار نبوده است. به عنوان مثال نقاشي،آوازخواني،رقص و امثال آن که در تفکر ديني تحت شرايطي از حرمت برخورداراست، داراي فتوت نامه نبوده است. اين معمار بغدادي که از بزرگان فتيان عراق در قرن هفتم بوده است. در فتوت نامه خويش، فتوت داري پاره اي از مشاغل و يا به تعبير امروزي هنرها را نادرست دانسته و نام ايشان را در کنار نام بزهکاران، ميمون بازان، پرورش دهندگان سگ و کساني که آلات موسيقي مي سازند و همچنين خنياگران و رامش گران نيز اشاره مي کند. (2)
بومگارتن نخستين بار با نوشتن کتاب زيباشناسي به تفکيک ميان هنرهاي زيبا و هنرهاي مفيد يا کاربردي پرداخت و آن دسته از هنرهايي را که در گذشته از آنها به صنعت و حرفه تعبير مي شد، از هنرهايي مانند نقاشي، مجسمه سازي، موسيقي، هنرهاي نمايشي و امثال آن جدا نمود و به تعبير ديگر از حرفه هايي هم چون رنگرزي، نجاري و امثال آن به هنرهاي مفيد و کاربردي تعبير نمود. اين نخستين گسست ميان هنر به معناي جديد با هنر قديم مي باشد، در گذشته علاوه بر اين که مشاغل با انواع هنرهاي زيبا تمايز و جدايي نبود، کليه مشاغل و حتي کارهاي عادي نيز اگر برخوردار از غايت و هدف ديني بود، مي توانست مقدس تلقي شوند. به تعبير رنه گنون:
تمدن سنتي داراي خصيصه اي است که از زمان تفکيک امور مقدس از امور غيرمقدس يعني تفکيکي که در آغاز کار وجود نداشت، فقط به وسيله اعمال روحاني محافظت گرديد...دين به هيچ وجه امر محدود و کاملاً محصوري نيست که جاي جداگانه اي داشته و چنان که غريبان متجدد (يعني لااقل گروهي که هنوز به قبول دين تن در مي دهند) تصور مي کنند، روي بقيه امور هيچ اثر واقعي نداشته باشد، به عکس در اين جا دين در همه شئون زندگاني انسان نفوذ دارد. (3)
در عصر جديد، زيباشناسي يا aesthetics از ريشه يوناني aesthesis به معناي امر حسي و آنچه که درباره حس است، اطلاق مي شود. در واقع در عصر مدرن زيبايي به زيبايي حسي و آنچه که به امور محسوس متعلق است، تنزل نمود، به طوري که بومگارتن موضوع علم الجمال يا معرفت حسي را، زيبايي مي داند و زيبايي کامل يا مطلق را آن مي داند که به کمک احساس شناخته شود و يا کانت زيبايي را از سنخ همين حس کردن هاي بي واسطه و بدون کمک مفاهيم مي داند که قوه حس ما آن گاه که با يک امر زيبا همچون گل زيبا مواجه مي گردد؛ قوه خيال مي کوشد تا در بازي آزاد خود با قوه فاهمه، اين زيبايي را تحت يکي از مقولات فاهمه قرار دهد. او معتقد است که حکم زيبايي شناختي از طرفي با يک امر حسي و خارجي مواجه هست و از جانب ديگر وارد چارچوب و ساختار قوه فاهمه مي شود، به طوري که از بازي آزاد ميان قوه خيال و قوه فاهمه، يا به تعبير ديگر پرسه زدن خيال در قوه فاهمه اين حکم زيبايي شناختي صادر مي شود که «اين گل زيباست». (2) در فلسفه هنر مدرن،زيبايي به سوي حکم دادن به يک امر حسي سوق پيدا نمود و به همين صورت به دنبال اين رويکرد سوپژکتيويستي از هنر، انواع هنرهاي هفت گانه در عصر مدرن مي کوشند تا زيبايي حسي را بيافرينند. به علاوه که در نگاه سوپژکتيويستي افرادي هم چون کانت، خلق اثر هنري و آفرينش هنري مبتني بر نبوغ و استعداد ذاتي و فطري افراد است، در حالي که از ديدگاه عارفان اسلامي، خلق اثر هنري به خاطر اتصال و ارتباط يافتن هنرمند با آن زيبايي و خير مطلق ازلي است که موجب مي شود تا هنرمند بتواند از آن کنز مخفي و از آن ذات زيباي غيب الغيوبي که بر او تجلي يافته است، اثري را بيافريند.
در فرهنگ اسلامي و از ديدگاه حکمي و عرفاني، اززيبايي به معناي زيبايي حسي مراد نمي شود.غزالي درباره زيبايي مي گويد که جمال ظاهر را مي توان با حواس درک نمود اما جمال باطن را بايد با نفس و دل جستجو نمود. به طوري که درک زيبايي باطني عالم نيازمند روح و قلب سليم است، قلبي که با تصفيه صيقل داده شده و توانايي درک زيبايي هاي الهي را که در عالم تجلي نموده، دارا شود.بنابراين هنر، تجلي بخش زيبايي ها و صفات الهي است و عالم ماده نيز براساس ظهور و تجلي صفت فعل خداوند تبلور يافته است، به گونه اي که هر زيبايي در عالم به زيبايي خداوند بر مي گردد.
با گفتن اين که فلان چيز زيباست و با نشان دادن اين که من ذوق دارم نه به چيزي که مرا به وجود اين عين وابسته مي کند، بلکه به چيزي که از اين تصور در خودم مي سازم توجه دارم. هرکس بايد بپذيرد که داوري درباره زيبايي اگر با کمترين علاقه اي آميخته باشد، بسيار جانب دار است و يک حکم ذوقي محض نيست. (5)
نتيجه منطقي فکر کانت که پس از او از جانب ديگران دنبال گرديد و هنر مدرن بر آن بنا گذارده شد، اين است که اثر هنري آنگاه جنبه زيبايي شناختي خواهد داشت که بدون غرض و علاقه هاي جنبي باشد. اين انديشه موجب شد تا اثر هنري خود را از هرگونه غرض و هدف مندي اخلاقي و ديني رها سازد و در نتيجه فکر هنر براي هنر شکل بگيرد، به اين معنا که هنرمند اگر بخواهد صرفاً به جنبه ديني، و اجتماعي توجه نداشته باشد.بنابراين در عصر پس از او، ايده هنربراي هنر شکل جدي و اساسي به خود گرفت و مورد توجه نظريه پردازان هنر واقع شد.
اما هنر ديني برخلاف نظريه هنر براي هنر و برخلاف تفکر کانتي که زيبايي را از طرفي بر زيبايي حسي محدود مي سازد و از طرف ديگر مي خواهد زيبايي را از قيد و بند هرگونه غرض و علاقه رها سازد، مي کوشد تا هنر را در خدمت اهداف و اغراض انساني، اخلاقي و اجتماعي در آورد. از ديدگاه ديني، اگر هنر کارکرد غايت مندانه نداشته باشد؛ از مشروعيت برخوردار نخواهد بود و اين مهم ترين عنصر و شاخصه هنر ديني است که اگر از دين حذف شود، بي ترديد به حذف هنر ديني منتهي خواهد گشت. تاريخ هنر اديان بيانگر اين است که هنر در خدمت آيين و مناسک ديني بوده است، و بيش از آن که در هنر ديني، جنبه زيبا شناختي به معناي کانتي،آن مورد توجه باشد، اهداف و اغراض مدنظر است، به طوري که همين اغراض ديني بوده که موجب شده تا ميکل آنژ در طي چهارسال بر روي داربست دراز بکشد و سقف کليساي سيستين را نقاشي کند و يا موجب شده تا در هنر بودايي، هنرمندان سال ها وقت صرف کنند و در دل کوه قلم زني کنند و مجسمه هاي بودا را به شکل مودراها و حال هاي خاص تمرکز/ ديانه که عنصر اصلي مذهب بودا است، به تصوير بياورند؛ به تعبير ديگر اگر اهداف و اغراض ديني، همان عنصري که در هنر مدرن حذف گرديده، وجود نداشته باشد، هيچ گاه هنر ديني شکل نمي گيرد و در نتيجه بخشي از بزرگ ترين آثار فاخر و پرشکوه تاريخ هنر خلق نمي شوند.
تاريخ انبيا يا تاريخ اديان در برابر تاريخ طبيعي بشر، از عناصر و ويژگي هاي متفاوتي برخوردار است و اين تفاوت ها را مي توان در تاريخ هنر نيز مشاهده نمود.در تاريخ اديان، هنر ماجراي متفاوتي داشته واز شاخصه هاي جداگانه اي برخوردار بوده است. با توجه به اين که يکي از مهم ترين اهداف انبياء توجه دادن آنان به الوهيت و وحدانيت خداوند بوده،از اين رو هيچ گاه تلاش نشده تا از هنر ديني در مسير لهو و لعب و غفلت زدگي بشر استفاده گردد و در طول تاريخ اگر هنري در خدمت اميال و شهوات است، بي ترديد، برآمده از هنر درباري و دنيوي بوده که توسط شاهان و درباريان ترويج يافته است. به عنوان مثال در نگارگري ايران اثري همچون معراج پيامبر – صلي اللّه عليه و آله- به تصوير کشيده مي شود، اما در کنار اين تصوير گاه نگاره هايي از باده گساري، مجالس عيش و نوش و بزم شاهان ديده مي شود که به دستور شاهان و هنرمندان درباري به تصوير کشيده شده است. اين امر گوياي جدايي هنر ديني از هنر درباري است. همان طور که دين به موسيقي بزمي و لهوي نپرداخته و آن را نهي نموده است، اما اين هنرها در دربار رشد نموده است، به طوري که در کنار آثار جاويدان هنر ديني هم چون مسجد جامع قرطبه در اسپانيا که شکوه و عظمت ديني را به رخ مي کشد و برآمده از معماري ديني و آئيني و روحيه دين گرايانه سازندگان آن است، اثر جاويدان ديگري از عصر عباسي هم چون پارچه هاي ابريشمي آن دوران وجود دارد که شمايل رقاصه ها و باده گساري آنان را به تصوير ي کشد. (6) بنابراين هنر در آنجا که به جنبه قدسي و آييني ديني مي پردازد و در آن اهداف و اغراض ديني مورد توجه قرار مي گيرد، نتيجه منطقي مباني ديني و سنت نبوي است، اما آنجا که به دنبال اهداف دنيوي و اغراض شاهان و درباريان است، هنر از دين جدا مي گردد.
آن چه بيش از هر چيز در شناخت مفهوم هنر و زيبايي از ديدگاه فرهنگ اسلامي داراي اهميت است، شناخت مباني فکري و کلامي آموزه هاي اسلامي است و اگر به جاي شناخت اين مباني به دنبال ايجاد شباهت ميان تلقي فيلسوفان غربي از مفهوم زيبايي و هنر و تلقي انديشمندان اسلامي باشيم، راه به جايي نمي بريم.تفکر هيوم و کانت درباره زيبايي و هنر براساس يک بستر خاص فکري و مبتني بر منباي ويژه اي است که آن مباني با انديشه هاي اسلامي تنها در کلمه اشتراک و وحدت دارند. محققي که به شناخت مفاهيمي همچون هنر، زيبايي و امثال آن در فرهنگ اسلامي مي پردازد، به جاي آن که کوشش کند تا ميان تعاريف انديشمندان و فيلسوفان غربي با آراء و انديشمندان فيلسوفان و عارفان اسلامي تلفيق، توافق و التيام ايجاد کند، بهتر است تا هريک از سنت هاي فکري را به طور مستدل، توصيفي و پديدار شناسانه بشناسد.
عارفان و فيلسوفان اسلامي آنگاه که به تعريف مفهوم زيبايي مي پردازند، تعريفشان بيشتر به مفهوم کمال، معنويت و خيراخلاقي نزديک است به طوري که ابن سينا در تعريف هنر آن را عامل تطويع النفس- رام کردن نفس- مي داند و با تأثيرپذيري از مفهوم کاتارسيس با تصفيه روح از ارسطو، هنر را عامل پالايش روح مي داند يا روزيهاي بقلي در کتاب عبهر العاشقين در تعريف زيبايي مي گويد، که يک فرد به ميزاني که به آن معنويت الوهي نزديک باشد، زيبا است و زيبايي را به معناي کمال روحي و خيراخلاقي به کار مي برد. در واقع از ديدگاه او يک انسان سياه چهره و به ظاهر زشت- که از ديدگاه زيباشناسي زشت به نظر مي رسد- به دليل کمال روحي بسيار زيبا است اما يک انسان خوش چهره و خوش اندام به جهت دوري از کمالات روحي و انساني، زشت تلقي مي گردد. زشتي و زيبايي در نزد ابن سينا و يا روزيهان بقلي با تکيه بر مولفه هاي ذهني شان بسيار متفاوت از آراء انديشمندان غربي اي است که مکانيسم زيبايي را براساس مباحث معرفت شناسانه و فلسفه خاصي تبيين مي کنند و در اين مسير گاه به سوي سوبژکتيويسم و گاه نيز به مولفه هاي ابژکتيو تعلق خاطر پيدا مي کند.
از ديدگاه تفکر اسلامي، وارستگي و لطافت روحي، موجب خلق آثار هنري و زيبا مي گردد و منشأ اثر هنري در عرفان، تصفيه و پاکي روح است. بورکهارت مسجد قرطبه يا مسجد ابن طولون در قاهره را براي کسي که مي خواهد اسلام را بشناسد کافي مي داند و آن عمق و لايه هاي دروني و باطني اسلام را در مسجد به عنوان يک مکان مقدس و هنر مقدس، تجلي يافته مي داند، اما فهم اين زيبايي در مسجد قرطبه يا مسجد ابن طولون با درک آرامش، الوهيت، تقرب انسان به خداوند و بندگي امکان پذير است و درک اين زيبايي تنها با اندام و يا ادراک حسي امکان پذير نيست؛ بنا به تعريف روزبهان بقلي آن گاه مي توان زيبايي پيامبر اکرم را ديد که با درک زيبايي شناسانه اسلام مأنوس بود، در غير اين صورت نه مسجد قرطبه و مسجد ابن طولون زيباست و نه محمد – صلي الله علي و آله- زيباست. از ديدگاه بورکهارت شناخت اهداف و آرمان ها در اسلام براي شناخت هنر اسلامي بسيار لازم است. او در اين باره مي گويد:
قدرت يک هنر ديني يا مقدس داراي پيوندي با سرشت گنجينه پايان ناپذير هدف يا آرمان آن است يعني آنکه هيچ يک از شکل ها و پديده ها بيانگر کامل آرمان معنوي اسلام نيست و اين گنجينه پايان نيافتني است... مهر و عشق يافتن فرمول يعني هماهنگي اساسي که هم مجمل باشد و هم داراي امکانات بسيار، از صفات و خصوصيات هر هنر مقدسي است... در هر مورد نيروي تصور و تخيل هنرمند تابع الگوهاي سنتي مي شود و اين نيرو تنها در مفهومي دروني يعني کوشش در دستيابي به جوهر معنوي الگوي ثابت و بازسازي تصوير بر حسب آن ميدان مي گيرد و جلوه گري مي کند. (7)
هنرمند در گذشته به هنر به صورت مستقل و جدا نمي نگريست و نمي خواست آن را به طور جداگانه ارائه دهد. اگر به هنر تزييني مي پرداخت خاتم کار، منبت کار، خطاط، يا نقاش بود و اين هنر خود را در ضمن تزئين قرآن، کتاب هاي ادعيه، تصوير پيشوايان دين و امثال آن به کار مي برد.جاودانگي پاره اي ازآثارهنري نيز به اين خاطر بوده که هنر در ضمن مفاهيم قدسي و ديني به کار رفته است و به اين دليل جاودانه ترين آثار هنري در طول تاريخ اسلامي يا مسيحيت متعلق به آن دسته از آثار هنري است که در ارتباط با مفاهيم مذهبي بوده و در کليساها، مساجد، و يا ديگر مراکز ديني باقي مانده است.
هنرمند سنتي در ابتدا مسير سلوک و تزکيه نفس را طي نموده است و آن گاه به هنر مي پرداخته است. نگاهي به معماري اسلامي اعم از معماري مسجد، سقاخانه، زورخانه، آب انبار، امام زاده ها و يا در هنر مسيحي معماري کليسا، مجسمه سازي، و امثال آن حاکي از اين است که هنرمندان با استفاده ازکلمه،رنگ،نقش،صداوتزيين،آنها را در مسير آرمان ها و اهداف ديني خود به کار مي برده اند و اگردغدغه هاي ديني نبود، هيچ گاه آن شاعر، نقاش و يا خاتم کار به دقت تمام نمي کوشيد تا به زيبايي قرآن، مرقد امام يا امام زاده يا ديگر مولفه هاي ديني بيفزايد. هنرمندان گذشته را مي توان به دو دسته تقسيم نمود: هنرمندان قدسي و هنرمندان سنتي.بسياري از مورخان هنر معتقدند که هنرمندان درباري که به امر دربار به کار هنري دست مي زدند، داراي مباني معنوي و آرمان هاي عرفاني و شهودي نبودند و در دوره هايي که هنر تنها با حمايت دربار مي توانست خلق شود، هنرمندان سفارش هاي دربار را مي پذيرفتند، مانند دوره تيموريان، صفويه و قاجار که آثار هنري اين دوره ها هنوز از آثار ماندگار و مطرح هنر مي باشد. و در اين دوره ها بود که مکتب هايي همچون مکتب هرات، مکتب تبريز، مکتب اصفهان و امثال آنها در نگارگري به وجود آمد. در اين دوره ها که از آن به هنر سنتي تعبير کرديم، هنر با سفارش درباره آميخته شده بود و انگيزه هاي غيرمعنوي هم مي توانست در کار هنرمند دخيل باشد،اما در هنر قدسي که هنرمند براساس معنويت و ديانت خويش به خلق اثر هنري مي پرداخت، او به جاي اين که به فکر در آمد يا حتي جاودانه شدن اسم خويش باشد، به فکر انجام يک عمل مقدس بود و در کار هنري خويش احساس مي نمود که در حال انجام يک عمل عبادي و ديني است و اثر هنري خويش را همانند خواند نماز و دعا، موجب تقرب و توشه آخرت خويش تلقي مي نمود.در گذشته، هنر صرفاً يک شغل نبود بلکه يک فضيلت و حکمت تلقي مي گشت و صرفاً در خدمت مباني حکمي و معرفت عرفاني بود و شائبه درآمد، شهرت و يا مقام جويي در آن وجود نداشت. در هنر اديان، مفهوم مراقبه و رياضت به چشم مي خورد و نشانه اعتقاد به آموزه هاي ديني و عرفاني اين بود که هنرمند بر اثر مراقبه و تصفيه دل مي توانست به شهودات باطني برسد و بر اين باور بود که تمرکز و مراقبه، هنرمند را براي دريافت مفاهيم معنوي مستعد مي سازد و او بر اثر يک دوره رياضت مي توانست به کاري جدي و خلاق دست زند. از اين رو اگر به هنر اديان شرقي از جمله بوديسم، دائوئيسم، شينتو و امثال آن، نگريسته شود، به وضوح تعامل ميان عرفان و هنر به چشم مي خورد.
البته نبايد فراموش کرد که در گذشته نمي توان تنها عامل خلق آثار هنري را انگيزه ي دنيوي دانست، چرا که يک هنرمند که به سفارش شاه قاجار حرم امام رضا- عليه السلام- را آينه کاري مي نمود،و يا به کتاب آرايي درباره صفويه مي پرداخته در کار خود احساس ديني هم داشته است.
برخلاف هنرمند عصر مدرن که نيازي ندارد تا با سفارش دربار و حاکمان، از الهامات و معنويات فاصله گيرد، زيرا او خود، هنر را از حکمت وشهودات منطقع نموده و اصلاً شرايط و آمادگي بهره مندي از معنويت و الهامات دروني را ندارد، از اين رو بالذات نيازي به سفارش هاي درباري ندارد. در دوره جديد هنرمندان چنان از معنويت دور افتاده اند که نياز نيست تا کسي آنان را از الهام معنوي دور سازد.
دومين مبناي اساسي در تعاليم اساسي، ترويج حکمت و رساندن انسان به باطن و حقيقت اشياء است. براساس سخن نبي اکرم که فرموده اند: «خدايا حقيقت پديده ها را آن چنان که هستند به من نشان بده» (8) درس بزرگ را مي توان گفت،که روند رشد انسان مبتني بر رسيدن به حقيقت عالم و يا به تعبير ديگر حکمت عالم است و نيل به حکمت و گوهر عالم در همه عناصري که مورد توجه دين قرار گرفته است، امري اساسي است.
در انديشه اسلامي ملاک اساسي تحقق اين امر يعني رساندن انسان به حکمت و حقيقت عالم مورد توجه است. از اين رو بايد ديد که آيا هنر مي تواند انسان را به آن نزديک کرده و يا برساند.اين امر ملاک خوبي در مشروعيت هنر و سودمندي آن است، اسلام هنري را ديني مي پندارد که براي انسان مفيد بوده و بتواند موجب تقرب انسان به حقيقت و دست مايه تلطيف روحي او گردد. بزرگان صوفيه با وجود آن که نسبت به فقه و احکام ديني اهل تسامح و تساهل بودند،يکي از معيارهاي سماع را اين مي دانستند که توسط جوانان و کساني که شائبه نفسانيت در آنها موجود است انجام نشود تا مباذا رقص سماع و يا آواز خواني در آنها با نفسانيت و خواطر شيطاني آميخته گردد.
در هنر اسلامي ملاک اين است که هنر چه تأثيري بر انسان مي گذارد و به عنوان مثال در فقه اسلامي ذکر شده است که يکي از ملاک هاي حرمت موسيقي اين است که اگر فرد احساس کند که موسيقي در او موجب شهوت طلبي و برانگيختگي افراطي- غناء- مي گردد، گوش دادن به آن براي او حرام مي گردد.به تعبير غزالي موسيقي چيزي به انسان نمي افزايد، بلکه آن چه را که در او است بر مي انگيزد.و يا ابن سينا در فرازي از کتاب اشارات ويژگي دوم آثار هنري را اين چنين بيان مي کند:
دومين فايده هنر اين است که موجب فرمان بردار نمودن و تبديل کردن نفس اماره به نفس مطمئنه مي شود و موجب مي گردد تا نيروي خيال و توهم به سوي خيال هاي قدسي رهنمون شود و از توهمات ديني و نفساني بيرون آيد و. ... پاره اي از امور به کمک آن مي آيند از جمله:
عبادت همراه با تفکر و صداها و آوازهايي که قواي نفس را به کار مي گيرد تا سخن راسخ تر و استواتر در آن مورد قبول و پذيرش قرار گيرد. (9)
سومين مبناي هنر اسلامي، رساندن انسان به کمال و رشد است، حال آنکه در طول تاريخ و به ويژه در عصر مدرن از هنر در مسير انسانيت و درست انديشي استفاده نمي گردد. به اقرار بسياري از متخصصان ارتباطات و رسانه ها،امروزه هنر بزرگ ترين عامل انحراف نسل جوان تلقي شده است. حتي فردي هم چون کارل پوپر که خود از طرفداران جامعه باز و دمکراسي غربي است،دراواخر عمر خويش، نگراني خود را از سه چيز ابراز مي دارد که از جمله آن سه نيز آسيب هايي است که تلويزيون و وسايل بصري براي نسل جوان به همراه دارد. همان طورکه دليل مخالفت پيشوايان ديني با پاره اي از هنرها به جهت کاربرد نارواي هنرهايي هم چون موسيقي و يا مجسمه سازي در مسير انحراف بشري بوده، همچنين غالب هنرها امروزه بيش از گذشته در مسير نادرست استفاده مي گردد.
در تاريخ فرهنگ اسلامي، همواره هنر اسلامي داراي قداست بوده و در مسير رشد و تعالي بشريت و آرمان ها استفاده مي شده است. به عنوان مثال، بزرگان هنر و موسيقي با رويکردي عرفاني از هنر براي علّو و تعالي روح استفاده مي کردند. علي اکبر خان فراهاني پدر موسيقي ايران، با وضو، موسيقي مي نواخت و با سماع حضور از بزرگان موسيقي، سه تار خود را در کنار جانماز خود مي گذارد که حاکي از اين است که موسيقي را عامل تذکر و رشد روحي تلقي مي کرد، به همين جهت تاريخ هنر سنتي ايران با تاريخ عرفان گره خورده است و افرادي هم چون علي اکبر خان فراهاني در عين حال که اهل موسيقي و يا هنر بودند، گرايش عرفاني هم داشتند. از همين روي، دستگاه هاي موسيقي سنتي غالباً در مجالس معنوي صوفيان استفاده مي شد.
بيهوده نيست که در تاريخ اسلام و در زمان پيشوايان ديني بخشي از هنرها هيچ گاه به صورت مثبت مورد توجه واقع نشد.اما هنر برآمده از دين تمام تلاش خود را در جهت رشد و کمال انساني به کار مي برد و از معماري اسلامي گرفته تا خطاطي، نقاشي، هنرهاي تزييني، تئاتر و ديگر انواع هنر در اين امر شريک هستند. معماري اسلامي از ساخت عبادتگاه مسلمانان يعني مسجد، کار خود را آغاز نمود و با تزيين قرآن هم چون خطاطي، خاتم کاري و ديگر موارد رشد يافت.
چهارمين ويژگي هنر اسلامي، دوري جستن از شهوت جويي و هوس ورزي است. پاره اي از هنرها هم چون رقص و يا آواز خواني زنان و برهنه نگاري ممنوع بوده و مورد توجه هنرمندان اسلامي واقع نشده است. در اين هنر هيچ گاه بدن عريان مرد و زن به تصوير کشيده نمي شود چرا که مخالف فطرت انساني و آموزه هاي فطرت پذير ديني است. برخلاف هنر يونان و روم که برهنگي را ترسيم مي کند و آن را طبيعي جلوه مي دهد، در هنر اسلامي اين امر خلاف کمال جويي و حکمت ديني است.
هنر اسلامي همچون پاره اي از اديان هندي، بدن عريان را خداگونگي جسم بشري و اين که خدا، برهنگي مقدس را الهام کرده باشد، تلقي نمي کند. در ادياني همچون جينيسم، انسان به حالت نخستين آدمي تصوير مي شود. فريتيوف شوان درباره اعتقاد پاره اي از مذاهب هندي مي گويد:
کريشنا با برگرفتن هر تن پوشي از عبّاد سر سپرده گويي آنان را «غسل تعميد داده است» چرا که آن ها را به حالت پيش از هبوط باز مي گرداند، راه آزادي همان است که آدمي از نو هماني شود که هست. (10)
برخلاف اين تفکر که برهنگي را جلوه دادن بشر به پيش از هبوط تصور مي کند،هنراسلامي براي جسم انسان و جنبه هاي پنهان بدن او تقدس و احترام قائل است و نماياندن آن را مخالف حرمت انساني مي داند. در زمان حاضر هيچ يک از انديشمندان هم چون کريشنا نمي گويد که به تصوير کشاندن بدن انسان قبل ازهبوط براي نسل جوان معرفت و عرفان را به همراه دارد و يا اين هنر را مصداق اين سخن معروف در کتاب بهگوات گيتا يا سرود خدايان نمي دانند که «انسان بايد هماني شود که هست» متأسفانه فريتيوف شوان در بيان دلايل تحريم تصوير نمودن برهنگي که در اديان ابراهيمي به راحتي از آن عبور مي کند و مي گويد که با آنکه اين امر در اديان ابراهيمي مردود است اما اين کار در نزد ژرف انديشان و عارفان کاري ممدوح است.وي اين کار را داراي ريشه هاي عميق عرفاني مي داند و مي گويد: اين برهنگي که در اديان سامي (ابراهيمي) به دلايل منظر معنوي و مقتضيات اجتماعي مردود دانسته شده، هرچند... در ميان ژرف انديشان (عارفان) متمايل به حالت نخستين آدمي (ازليت) نمايان گشته است. (11)
هنر در عصر مدرن خود اثبات کننده اين است که در عصر ما، هنر مدرن چون هنر قدسي و هنر ديني برگرفته از عناصر شريعت نيست، حتي در اديان هندي که تصوير برهنگي امري مجاز و مطلوب جلوه داده شده است، اين امر با عناصر ديني خود آن اديان هم سازگار نيست، زيرا از عناصر ديني هندوئيسم، وحدت ميان آتمن با برهمن يا به تعبير عرفان اسلامي رسيدن به فناء در خداوند است.از اين رو سخن اوپانيشادها که معتقدند آدمي از نو هماني شود که هست، چطور مي تواند با تحريک جنسي سازگار باشد؟
پنجمين ويژگي، بهره مندي از طبيعت است. در طي تاريخ تمدن اسلامي، مباني جهاني شناسي، متافيزيکي و اعتقادي وجود داشته است. کاربرد مفاهيمي هم چون آسمان، زمين، کوه، مناظر طبيعي، باغ، بهشت، ميوه هاي بهشتي، فرشته،ستارگان ماه و خورشيد در هنرهاي اسلامي حاکي از اين است که اين مفاهيم برگرفته ازادبيات و جهان شناسي قرآني است. استفاده از اين مفاهيم در معماري مساجد، خطاطي، نگارگري، هنرهاي تزيني همچون گچ بري، نقوش اسليمي، هندسي، ختايي، تذهيب و امثال آن بيان گر تأثير جهان شناسي و طبيعت شناسي اسلامي بر هنر مسلمانان مي باشد. همان طور که بررسي سبک هاي هنري و تحولاتي که در حوزه هنر در عصر رنسانس به وجود آمده، بيانگر مباني جهان شناسي، متافيزيکي و فلسفي اين دوران است.
هنر يکي از جلوه هاي انديشه و مباني فکري جامعه مي باشد که از راه شناخت آن مي توان به مباني و پارادايم هاي ذهني و اعتقادي آن جامعه پي برد. بررسي هنر مدرن و دوره شکل گيري اومانيسم، بهترين گواه بر شناخت کيهان شناسي و جهان بيني دوره رنسانس و بررسي هنر در حوزه تمدن اسلامي بزرگ ترين عامل تشخيص افکار و انديشه اسلامي است. هريک از اين دو حوزه داراي مجموعه اي هنر او گرايش به طبيعت و مضامين طبيعي جايگزين شمايل نگاري گردد و گرايش به عناصر طبيعي به عنوان تجلي صفات فعل خدا در هنرهاي تزييني اسلامي هم چون گچ بري، کاشي کاري، خطوط بنايي و نقوش اسليمي وارد گردد. در معماري اسلامي روح وحدت جهان و ختم شدن عالم به وحدانيت خداوند و گرايش به هندسه طبيعت گرايانه به چشم مي خورد ،به طوري که حتي در رنگ کاشي هاي به کار رفته در معماري اسلامي باز نوعي طبيعت گرايي و جلوه گري توحيدي ديده مي شود.
در اين هنر برخلاف هنر ساسانيان، هخامنشيان و اديان بودايي که به پادشاهان همچون خدايان- ظل الله، اوتره ها- مي نگريستند و در دل کوه ها، سال هاي متمادي، با رنج و تلاش، تصاوير شاهان و يا قديسان را مي کندند، هيچ گاه به طور استقلالي به شمايل پيامبر اکرم به عنوان ذات مقدس نگريسته نشد و شمايل آن حضرت بر خلاف شمايل بودا و شمايل شاهان هخامنشي و ساساني در دل صخره ها کنده نشد، زيرا در اسلام حتي انسان کامل و آسماني هم نمي تواند جايگزين خداوند و يا مانع ارتباط توحيدي انسان با خدا گردد و غايت نبوت، نوعي واسطه گري، فيض رساني و پيام رساني است و صفت مخلوقيت و بندگي پيامبر اکرم هر روزه در آيين و مناسک عبادي مسلمانان به او تلقين مي گردد- محمد عبده و رسوله – و اگر هم نوعي الوهيت بخشي نسبت به شخصيت پاره اي از پيشوايان ديني ديده مي شود، برخاسته از کتاب آسماني و تعاليم موجود در آن نيست بلکه بيش تر مرهون افکار پاره اي از مذاهب متأخر اهل غلو و داراي گرايشات باطني مي باشد.
اما بر خلاف جهان شناسي اسلامي، جهان شناسي و طبيعت شناسي هنر اومانيستي پس ازرنسانس مبتني بر اصالت بخشي انسان به حاشيه راندن الوهيت خداوند است که در آن طبيعت، ارتباط خود را با عالم متافيزيک و الوهيت از دست مي دهد. هنر اومانيستي پس از رنسانس بر اين مباني شکل مي گيرد:
1- تکيه بر کيهان شناسي و فيزيک مدرن که در آن انسان از کرامت آسماني افول مي کند.
2- طبيعت جزيي از دترمينيسم موجود در کهکشان ها تلقي مي گردد که پس از مهبانگ (14) ، به عنوان جزيي از منظومه شمسي در حال حرکت است.
3- خداي اديان که عالم طبيعت، ظهور و تجلي فعل و زيبايي او است تبديل به خداي رخنه پوش (15) مي گردد و وحدت وجود عرفاني تبديل به فيزيک مکانيکي و ناتوراليسم درون سازگار مي گردد.
4- طبيعت شناسي فرجام گرايانه تبديل به طبيعت شناسي ابزاري و بريده از غايت مي گردد، ارتباط طبيعت با عالم فرا طبيعت قطع مي گردد و نگاه عبرت بينانه به طبيعت در هنر ديني به رمانتيسم، رئاليسم و ناتوراليسم جدا شده از الوهيت در هنر اومانيستي تبديل مي گردد.
بنابراين مي توان تصريح نمود که مباني هنر اسلامي تکيه بر اعتقادات و عقايد کلامي آن دارد برگرفته از جهان بيني، جهان شناسي و انسان شناسي اسلامي است و آن مباني را نمي توان جداي از افکارو مباني اعتقادي مذکور در قرآن و سنت دانست. آشنايي به اين مباني نيازمند دقت نظر در متون مقدس اسلامي و تفحص در آيات و روايات است به طوري که با ژرف کاري بيشتر مي توان به تعداد بيشتري از مولفه هاي فکري و پشتوانه هاي نظري هنر اسلامي دست يافت.
1- ر.ک يه:هانري کرين، آيين جوانمردي، احسان نراقي، تهران، نشر نو،1363،
2- مهران افشاري، فتوت نامه ها و رسائل خاکساريه، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1382، ص 45-34 به نقل از کتاب الفتوه اثر اين معمار بغدادي، ص178-176
3- رته گتون، سيطره کميت و علائم آخر الزمان، علي محمد کاردان، تصحيح اسماعيل سعادت، نشر دانشگاهي، تهران، س1361، ص 65.
4- ايمانوئل کانت، نقد قوه حکم عبدالکريم رشيديان، چاپ سوم، نشر ني، ص1383، ص107-99
5- همان، ص101
6- ريچارد اتنگهاوزن و الگ گرايار، هنر و معماري اسلامي، يعقوب آژند، انتشارات سمت، تهران، س1378، ص191،
7- تينوس مسعود، سروش، تهران، س1365، ص 127.
منبع:فصلنامه آينه،ش2
حال که هنر، نماد و نشانه اي از فرهنگ و تمدن يک مرز و بوم، تلقي مي شود، مي توان از آن در بررسي تفاوت ميان فرهنگ ها و تمدن ها هم استفاده نمود. با بررسي تطبيق ميان هنر اسلامي با هنر مسيحي مي توان به وجوه اختلافي اين دو دين و تفکر پي برد. به عنوان مثال در هنر ديني مسيحيت، مجسمه سازي و تنديس سازي ديده مي شود، چون هنرمند مسيحي خواسته با هنر، مسيح مصلوب شده را که در دين او سمبل کلمه الله است، به تصوير بکشد، اما در هنر اسلامي و يا به تعبير ديگر در هنر قدسي،هنرمند مسلمان خواسته با هنر خطاطي، تلاوت قرآن و معماري مساجد،قرآن را که کلمه الله است به تصوير بکشد. در واقع اين هنر است که با جلوه بخشي به جنبه آييني و مناسک عبادي و ايماني اديان، نخستين قدم را برداشته است.
در انديشه ارسطو، فلسفه بدون آن که از علم و رياضيات تفکيک شود، به سه بخش فلسفه نظري، فلسفه عملي و فلسفه شعري تقسيم مي شد و منظور از فلسفه شعري – بوطيقا- علمي بود که با توليد سروکار داشته باشد.از زمان ارسطو تا عصر رنسانس ميان هنرمند و صنعت تفکيک نمي شد و هنرمندان همان صنعت گران و صاحبان پيشه بودند که گاه شغل و حرفه آنان مي توانست داراي جنبه هنري و زيبايي شناختي باشد. مثلاً معمار، کاشي کار و يا کتاب آرا افرادي بودند که معماري، کاشي کاري و کتاب آرايي، پيشه و شغل آنان بود. اما شغل شان به يک معنا مرتبط با هنر بود.ازاين رو گفته شده است که تا عصر جديد چيزي به نام هنر جداي از صنعت و تکنيک وجود نداشته است. مثلاً زنان عشاير که زيباترين فرش ها را مي بافتند برخلاف عصر جديد، خلاقيت هنري براي آنان امري آميخته با شغل شان تلقي مي شد.
با توجه به اينکه در گذشته ميان هنر و صنعت با حرفه فاصله نبوده و يک صنعت گر و صاحب حرفه، هنر را در ضمن شغل و حرفه خود به کار مي گرفته است،در تاريخ فرهنگ ايراني و اسلامي، وجود آيين فتوت، عياري و جوانمردي در ميان جوانان موجب گرديد تا آيين جوانمردي و مردانگي به ميان اصناف، پيشه ها و مشاغل نفوذ کند و هر صنفي براي خود اسناد، آداب و مرامنامه اي داشته باشد. (1) هر يک از مشاغل از آيين نامه هاي اخلاقي برخوردار بود که به آن فتوت نامه گفته مي شد، توسط عارفان و يا صاحبان حرفه ها نوشته مي شد و در آن آداب و اصول اخلاقي و انساني که لازمه يک شغل بود، گوشزد مي شد. فتوت نامه ها به منزله سوگند نامه اي بوده که درباره مراحل کار در هريک از مشاغل، بيان اوراد و اذکار در هنگام انجام کار،چگونگي توکل، ياد و توجه به خدا، طريق ارتباط با مردم و رزق حلال سخن مي گفته است و در هر زمينه، رهنمودهايي را در جهت فعل اخلاقي و اعمال مورد رضايت شريعت الهي بيان مي داشته است، تا افراد در مشاغل خويش از اصول اخلاقي و انساني خارج نشوند و به جوانمردي و پاکدامني آراسته گردند.
در گذشته حرفه ها و يا هنرهايي که در آن ها اصول و شؤونات ديني رعايت نمي شده و داراي مشروعيت نبوده،از فتوت نامه برخوردار نبوده است. به عنوان مثال نقاشي،آوازخواني،رقص و امثال آن که در تفکر ديني تحت شرايطي از حرمت برخورداراست، داراي فتوت نامه نبوده است. اين معمار بغدادي که از بزرگان فتيان عراق در قرن هفتم بوده است. در فتوت نامه خويش، فتوت داري پاره اي از مشاغل و يا به تعبير امروزي هنرها را نادرست دانسته و نام ايشان را در کنار نام بزهکاران، ميمون بازان، پرورش دهندگان سگ و کساني که آلات موسيقي مي سازند و همچنين خنياگران و رامش گران نيز اشاره مي کند. (2)
رابطه هنر ديني با هنر مدرن
بومگارتن نخستين بار با نوشتن کتاب زيباشناسي به تفکيک ميان هنرهاي زيبا و هنرهاي مفيد يا کاربردي پرداخت و آن دسته از هنرهايي را که در گذشته از آنها به صنعت و حرفه تعبير مي شد، از هنرهايي مانند نقاشي، مجسمه سازي، موسيقي، هنرهاي نمايشي و امثال آن جدا نمود و به تعبير ديگر از حرفه هايي هم چون رنگرزي، نجاري و امثال آن به هنرهاي مفيد و کاربردي تعبير نمود. اين نخستين گسست ميان هنر به معناي جديد با هنر قديم مي باشد، در گذشته علاوه بر اين که مشاغل با انواع هنرهاي زيبا تمايز و جدايي نبود، کليه مشاغل و حتي کارهاي عادي نيز اگر برخوردار از غايت و هدف ديني بود، مي توانست مقدس تلقي شوند. به تعبير رنه گنون:
تمدن سنتي داراي خصيصه اي است که از زمان تفکيک امور مقدس از امور غيرمقدس يعني تفکيکي که در آغاز کار وجود نداشت، فقط به وسيله اعمال روحاني محافظت گرديد...دين به هيچ وجه امر محدود و کاملاً محصوري نيست که جاي جداگانه اي داشته و چنان که غريبان متجدد (يعني لااقل گروهي که هنوز به قبول دين تن در مي دهند) تصور مي کنند، روي بقيه امور هيچ اثر واقعي نداشته باشد، به عکس در اين جا دين در همه شئون زندگاني انسان نفوذ دارد. (3)
در عصر جديد، زيباشناسي يا aesthetics از ريشه يوناني aesthesis به معناي امر حسي و آنچه که درباره حس است، اطلاق مي شود. در واقع در عصر مدرن زيبايي به زيبايي حسي و آنچه که به امور محسوس متعلق است، تنزل نمود، به طوري که بومگارتن موضوع علم الجمال يا معرفت حسي را، زيبايي مي داند و زيبايي کامل يا مطلق را آن مي داند که به کمک احساس شناخته شود و يا کانت زيبايي را از سنخ همين حس کردن هاي بي واسطه و بدون کمک مفاهيم مي داند که قوه حس ما آن گاه که با يک امر زيبا همچون گل زيبا مواجه مي گردد؛ قوه خيال مي کوشد تا در بازي آزاد خود با قوه فاهمه، اين زيبايي را تحت يکي از مقولات فاهمه قرار دهد. او معتقد است که حکم زيبايي شناختي از طرفي با يک امر حسي و خارجي مواجه هست و از جانب ديگر وارد چارچوب و ساختار قوه فاهمه مي شود، به طوري که از بازي آزاد ميان قوه خيال و قوه فاهمه، يا به تعبير ديگر پرسه زدن خيال در قوه فاهمه اين حکم زيبايي شناختي صادر مي شود که «اين گل زيباست». (2) در فلسفه هنر مدرن،زيبايي به سوي حکم دادن به يک امر حسي سوق پيدا نمود و به همين صورت به دنبال اين رويکرد سوپژکتيويستي از هنر، انواع هنرهاي هفت گانه در عصر مدرن مي کوشند تا زيبايي حسي را بيافرينند. به علاوه که در نگاه سوپژکتيويستي افرادي هم چون کانت، خلق اثر هنري و آفرينش هنري مبتني بر نبوغ و استعداد ذاتي و فطري افراد است، در حالي که از ديدگاه عارفان اسلامي، خلق اثر هنري به خاطر اتصال و ارتباط يافتن هنرمند با آن زيبايي و خير مطلق ازلي است که موجب مي شود تا هنرمند بتواند از آن کنز مخفي و از آن ذات زيباي غيب الغيوبي که بر او تجلي يافته است، اثري را بيافريند.
در فرهنگ اسلامي و از ديدگاه حکمي و عرفاني، اززيبايي به معناي زيبايي حسي مراد نمي شود.غزالي درباره زيبايي مي گويد که جمال ظاهر را مي توان با حواس درک نمود اما جمال باطن را بايد با نفس و دل جستجو نمود. به طوري که درک زيبايي باطني عالم نيازمند روح و قلب سليم است، قلبي که با تصفيه صيقل داده شده و توانايي درک زيبايي هاي الهي را که در عالم تجلي نموده، دارا شود.بنابراين هنر، تجلي بخش زيبايي ها و صفات الهي است و عالم ماده نيز براساس ظهور و تجلي صفت فعل خداوند تبلور يافته است، به گونه اي که هر زيبايي در عالم به زيبايي خداوند بر مي گردد.
هدف مندي در هنر ديني
با گفتن اين که فلان چيز زيباست و با نشان دادن اين که من ذوق دارم نه به چيزي که مرا به وجود اين عين وابسته مي کند، بلکه به چيزي که از اين تصور در خودم مي سازم توجه دارم. هرکس بايد بپذيرد که داوري درباره زيبايي اگر با کمترين علاقه اي آميخته باشد، بسيار جانب دار است و يک حکم ذوقي محض نيست. (5)
نتيجه منطقي فکر کانت که پس از او از جانب ديگران دنبال گرديد و هنر مدرن بر آن بنا گذارده شد، اين است که اثر هنري آنگاه جنبه زيبايي شناختي خواهد داشت که بدون غرض و علاقه هاي جنبي باشد. اين انديشه موجب شد تا اثر هنري خود را از هرگونه غرض و هدف مندي اخلاقي و ديني رها سازد و در نتيجه فکر هنر براي هنر شکل بگيرد، به اين معنا که هنرمند اگر بخواهد صرفاً به جنبه ديني، و اجتماعي توجه نداشته باشد.بنابراين در عصر پس از او، ايده هنربراي هنر شکل جدي و اساسي به خود گرفت و مورد توجه نظريه پردازان هنر واقع شد.
اما هنر ديني برخلاف نظريه هنر براي هنر و برخلاف تفکر کانتي که زيبايي را از طرفي بر زيبايي حسي محدود مي سازد و از طرف ديگر مي خواهد زيبايي را از قيد و بند هرگونه غرض و علاقه رها سازد، مي کوشد تا هنر را در خدمت اهداف و اغراض انساني، اخلاقي و اجتماعي در آورد. از ديدگاه ديني، اگر هنر کارکرد غايت مندانه نداشته باشد؛ از مشروعيت برخوردار نخواهد بود و اين مهم ترين عنصر و شاخصه هنر ديني است که اگر از دين حذف شود، بي ترديد به حذف هنر ديني منتهي خواهد گشت. تاريخ هنر اديان بيانگر اين است که هنر در خدمت آيين و مناسک ديني بوده است، و بيش از آن که در هنر ديني، جنبه زيبا شناختي به معناي کانتي،آن مورد توجه باشد، اهداف و اغراض مدنظر است، به طوري که همين اغراض ديني بوده که موجب شده تا ميکل آنژ در طي چهارسال بر روي داربست دراز بکشد و سقف کليساي سيستين را نقاشي کند و يا موجب شده تا در هنر بودايي، هنرمندان سال ها وقت صرف کنند و در دل کوه قلم زني کنند و مجسمه هاي بودا را به شکل مودراها و حال هاي خاص تمرکز/ ديانه که عنصر اصلي مذهب بودا است، به تصوير بياورند؛ به تعبير ديگر اگر اهداف و اغراض ديني، همان عنصري که در هنر مدرن حذف گرديده، وجود نداشته باشد، هيچ گاه هنر ديني شکل نمي گيرد و در نتيجه بخشي از بزرگ ترين آثار فاخر و پرشکوه تاريخ هنر خلق نمي شوند.
تذکر و غفلت زدايي
تاريخ انبيا يا تاريخ اديان در برابر تاريخ طبيعي بشر، از عناصر و ويژگي هاي متفاوتي برخوردار است و اين تفاوت ها را مي توان در تاريخ هنر نيز مشاهده نمود.در تاريخ اديان، هنر ماجراي متفاوتي داشته واز شاخصه هاي جداگانه اي برخوردار بوده است. با توجه به اين که يکي از مهم ترين اهداف انبياء توجه دادن آنان به الوهيت و وحدانيت خداوند بوده،از اين رو هيچ گاه تلاش نشده تا از هنر ديني در مسير لهو و لعب و غفلت زدگي بشر استفاده گردد و در طول تاريخ اگر هنري در خدمت اميال و شهوات است، بي ترديد، برآمده از هنر درباري و دنيوي بوده که توسط شاهان و درباريان ترويج يافته است. به عنوان مثال در نگارگري ايران اثري همچون معراج پيامبر – صلي اللّه عليه و آله- به تصوير کشيده مي شود، اما در کنار اين تصوير گاه نگاره هايي از باده گساري، مجالس عيش و نوش و بزم شاهان ديده مي شود که به دستور شاهان و هنرمندان درباري به تصوير کشيده شده است. اين امر گوياي جدايي هنر ديني از هنر درباري است. همان طور که دين به موسيقي بزمي و لهوي نپرداخته و آن را نهي نموده است، اما اين هنرها در دربار رشد نموده است، به طوري که در کنار آثار جاويدان هنر ديني هم چون مسجد جامع قرطبه در اسپانيا که شکوه و عظمت ديني را به رخ مي کشد و برآمده از معماري ديني و آئيني و روحيه دين گرايانه سازندگان آن است، اثر جاويدان ديگري از عصر عباسي هم چون پارچه هاي ابريشمي آن دوران وجود دارد که شمايل رقاصه ها و باده گساري آنان را به تصوير ي کشد. (6) بنابراين هنر در آنجا که به جنبه قدسي و آييني ديني مي پردازد و در آن اهداف و اغراض ديني مورد توجه قرار مي گيرد، نتيجه منطقي مباني ديني و سنت نبوي است، اما آنجا که به دنبال اهداف دنيوي و اغراض شاهان و درباريان است، هنر از دين جدا مي گردد.
آن چه بيش از هر چيز در شناخت مفهوم هنر و زيبايي از ديدگاه فرهنگ اسلامي داراي اهميت است، شناخت مباني فکري و کلامي آموزه هاي اسلامي است و اگر به جاي شناخت اين مباني به دنبال ايجاد شباهت ميان تلقي فيلسوفان غربي از مفهوم زيبايي و هنر و تلقي انديشمندان اسلامي باشيم، راه به جايي نمي بريم.تفکر هيوم و کانت درباره زيبايي و هنر براساس يک بستر خاص فکري و مبتني بر منباي ويژه اي است که آن مباني با انديشه هاي اسلامي تنها در کلمه اشتراک و وحدت دارند. محققي که به شناخت مفاهيمي همچون هنر، زيبايي و امثال آن در فرهنگ اسلامي مي پردازد، به جاي آن که کوشش کند تا ميان تعاريف انديشمندان و فيلسوفان غربي با آراء و انديشمندان فيلسوفان و عارفان اسلامي تلفيق، توافق و التيام ايجاد کند، بهتر است تا هريک از سنت هاي فکري را به طور مستدل، توصيفي و پديدار شناسانه بشناسد.
عارفان و فيلسوفان اسلامي آنگاه که به تعريف مفهوم زيبايي مي پردازند، تعريفشان بيشتر به مفهوم کمال، معنويت و خيراخلاقي نزديک است به طوري که ابن سينا در تعريف هنر آن را عامل تطويع النفس- رام کردن نفس- مي داند و با تأثيرپذيري از مفهوم کاتارسيس با تصفيه روح از ارسطو، هنر را عامل پالايش روح مي داند يا روزيهاي بقلي در کتاب عبهر العاشقين در تعريف زيبايي مي گويد، که يک فرد به ميزاني که به آن معنويت الوهي نزديک باشد، زيبا است و زيبايي را به معناي کمال روحي و خيراخلاقي به کار مي برد. در واقع از ديدگاه او يک انسان سياه چهره و به ظاهر زشت- که از ديدگاه زيباشناسي زشت به نظر مي رسد- به دليل کمال روحي بسيار زيبا است اما يک انسان خوش چهره و خوش اندام به جهت دوري از کمالات روحي و انساني، زشت تلقي مي گردد. زشتي و زيبايي در نزد ابن سينا و يا روزيهان بقلي با تکيه بر مولفه هاي ذهني شان بسيار متفاوت از آراء انديشمندان غربي اي است که مکانيسم زيبايي را براساس مباحث معرفت شناسانه و فلسفه خاصي تبيين مي کنند و در اين مسير گاه به سوي سوبژکتيويسم و گاه نيز به مولفه هاي ابژکتيو تعلق خاطر پيدا مي کند.
از ديدگاه تفکر اسلامي، وارستگي و لطافت روحي، موجب خلق آثار هنري و زيبا مي گردد و منشأ اثر هنري در عرفان، تصفيه و پاکي روح است. بورکهارت مسجد قرطبه يا مسجد ابن طولون در قاهره را براي کسي که مي خواهد اسلام را بشناسد کافي مي داند و آن عمق و لايه هاي دروني و باطني اسلام را در مسجد به عنوان يک مکان مقدس و هنر مقدس، تجلي يافته مي داند، اما فهم اين زيبايي در مسجد قرطبه يا مسجد ابن طولون با درک آرامش، الوهيت، تقرب انسان به خداوند و بندگي امکان پذير است و درک اين زيبايي تنها با اندام و يا ادراک حسي امکان پذير نيست؛ بنا به تعريف روزبهان بقلي آن گاه مي توان زيبايي پيامبر اکرم را ديد که با درک زيبايي شناسانه اسلام مأنوس بود، در غير اين صورت نه مسجد قرطبه و مسجد ابن طولون زيباست و نه محمد – صلي الله علي و آله- زيباست. از ديدگاه بورکهارت شناخت اهداف و آرمان ها در اسلام براي شناخت هنر اسلامي بسيار لازم است. او در اين باره مي گويد:
قدرت يک هنر ديني يا مقدس داراي پيوندي با سرشت گنجينه پايان ناپذير هدف يا آرمان آن است يعني آنکه هيچ يک از شکل ها و پديده ها بيانگر کامل آرمان معنوي اسلام نيست و اين گنجينه پايان نيافتني است... مهر و عشق يافتن فرمول يعني هماهنگي اساسي که هم مجمل باشد و هم داراي امکانات بسيار، از صفات و خصوصيات هر هنر مقدسي است... در هر مورد نيروي تصور و تخيل هنرمند تابع الگوهاي سنتي مي شود و اين نيرو تنها در مفهومي دروني يعني کوشش در دستيابي به جوهر معنوي الگوي ثابت و بازسازي تصوير بر حسب آن ميدان مي گيرد و جلوه گري مي کند. (7)
هنر و زندگي
هنرمند در گذشته به هنر به صورت مستقل و جدا نمي نگريست و نمي خواست آن را به طور جداگانه ارائه دهد. اگر به هنر تزييني مي پرداخت خاتم کار، منبت کار، خطاط، يا نقاش بود و اين هنر خود را در ضمن تزئين قرآن، کتاب هاي ادعيه، تصوير پيشوايان دين و امثال آن به کار مي برد.جاودانگي پاره اي ازآثارهنري نيز به اين خاطر بوده که هنر در ضمن مفاهيم قدسي و ديني به کار رفته است و به اين دليل جاودانه ترين آثار هنري در طول تاريخ اسلامي يا مسيحيت متعلق به آن دسته از آثار هنري است که در ارتباط با مفاهيم مذهبي بوده و در کليساها، مساجد، و يا ديگر مراکز ديني باقي مانده است.
هنرمند سنتي در ابتدا مسير سلوک و تزکيه نفس را طي نموده است و آن گاه به هنر مي پرداخته است. نگاهي به معماري اسلامي اعم از معماري مسجد، سقاخانه، زورخانه، آب انبار، امام زاده ها و يا در هنر مسيحي معماري کليسا، مجسمه سازي، و امثال آن حاکي از اين است که هنرمندان با استفاده ازکلمه،رنگ،نقش،صداوتزيين،آنها را در مسير آرمان ها و اهداف ديني خود به کار مي برده اند و اگردغدغه هاي ديني نبود، هيچ گاه آن شاعر، نقاش و يا خاتم کار به دقت تمام نمي کوشيد تا به زيبايي قرآن، مرقد امام يا امام زاده يا ديگر مولفه هاي ديني بيفزايد. هنرمندان گذشته را مي توان به دو دسته تقسيم نمود: هنرمندان قدسي و هنرمندان سنتي.بسياري از مورخان هنر معتقدند که هنرمندان درباري که به امر دربار به کار هنري دست مي زدند، داراي مباني معنوي و آرمان هاي عرفاني و شهودي نبودند و در دوره هايي که هنر تنها با حمايت دربار مي توانست خلق شود، هنرمندان سفارش هاي دربار را مي پذيرفتند، مانند دوره تيموريان، صفويه و قاجار که آثار هنري اين دوره ها هنوز از آثار ماندگار و مطرح هنر مي باشد. و در اين دوره ها بود که مکتب هايي همچون مکتب هرات، مکتب تبريز، مکتب اصفهان و امثال آنها در نگارگري به وجود آمد. در اين دوره ها که از آن به هنر سنتي تعبير کرديم، هنر با سفارش درباره آميخته شده بود و انگيزه هاي غيرمعنوي هم مي توانست در کار هنرمند دخيل باشد،اما در هنر قدسي که هنرمند براساس معنويت و ديانت خويش به خلق اثر هنري مي پرداخت، او به جاي اين که به فکر در آمد يا حتي جاودانه شدن اسم خويش باشد، به فکر انجام يک عمل مقدس بود و در کار هنري خويش احساس مي نمود که در حال انجام يک عمل عبادي و ديني است و اثر هنري خويش را همانند خواند نماز و دعا، موجب تقرب و توشه آخرت خويش تلقي مي نمود.در گذشته، هنر صرفاً يک شغل نبود بلکه يک فضيلت و حکمت تلقي مي گشت و صرفاً در خدمت مباني حکمي و معرفت عرفاني بود و شائبه درآمد، شهرت و يا مقام جويي در آن وجود نداشت. در هنر اديان، مفهوم مراقبه و رياضت به چشم مي خورد و نشانه اعتقاد به آموزه هاي ديني و عرفاني اين بود که هنرمند بر اثر مراقبه و تصفيه دل مي توانست به شهودات باطني برسد و بر اين باور بود که تمرکز و مراقبه، هنرمند را براي دريافت مفاهيم معنوي مستعد مي سازد و او بر اثر يک دوره رياضت مي توانست به کاري جدي و خلاق دست زند. از اين رو اگر به هنر اديان شرقي از جمله بوديسم، دائوئيسم، شينتو و امثال آن، نگريسته شود، به وضوح تعامل ميان عرفان و هنر به چشم مي خورد.
البته نبايد فراموش کرد که در گذشته نمي توان تنها عامل خلق آثار هنري را انگيزه ي دنيوي دانست، چرا که يک هنرمند که به سفارش شاه قاجار حرم امام رضا- عليه السلام- را آينه کاري مي نمود،و يا به کتاب آرايي درباره صفويه مي پرداخته در کار خود احساس ديني هم داشته است.
برخلاف هنرمند عصر مدرن که نيازي ندارد تا با سفارش دربار و حاکمان، از الهامات و معنويات فاصله گيرد، زيرا او خود، هنر را از حکمت وشهودات منطقع نموده و اصلاً شرايط و آمادگي بهره مندي از معنويت و الهامات دروني را ندارد، از اين رو بالذات نيازي به سفارش هاي درباري ندارد. در دوره جديد هنرمندان چنان از معنويت دور افتاده اند که نياز نيست تا کسي آنان را از الهام معنوي دور سازد.
مباني هنر در فرهنگ اسلامي
دومين مبناي اساسي در تعاليم اساسي، ترويج حکمت و رساندن انسان به باطن و حقيقت اشياء است. براساس سخن نبي اکرم که فرموده اند: «خدايا حقيقت پديده ها را آن چنان که هستند به من نشان بده» (8) درس بزرگ را مي توان گفت،که روند رشد انسان مبتني بر رسيدن به حقيقت عالم و يا به تعبير ديگر حکمت عالم است و نيل به حکمت و گوهر عالم در همه عناصري که مورد توجه دين قرار گرفته است، امري اساسي است.
در انديشه اسلامي ملاک اساسي تحقق اين امر يعني رساندن انسان به حکمت و حقيقت عالم مورد توجه است. از اين رو بايد ديد که آيا هنر مي تواند انسان را به آن نزديک کرده و يا برساند.اين امر ملاک خوبي در مشروعيت هنر و سودمندي آن است، اسلام هنري را ديني مي پندارد که براي انسان مفيد بوده و بتواند موجب تقرب انسان به حقيقت و دست مايه تلطيف روحي او گردد. بزرگان صوفيه با وجود آن که نسبت به فقه و احکام ديني اهل تسامح و تساهل بودند،يکي از معيارهاي سماع را اين مي دانستند که توسط جوانان و کساني که شائبه نفسانيت در آنها موجود است انجام نشود تا مباذا رقص سماع و يا آواز خواني در آنها با نفسانيت و خواطر شيطاني آميخته گردد.
در هنر اسلامي ملاک اين است که هنر چه تأثيري بر انسان مي گذارد و به عنوان مثال در فقه اسلامي ذکر شده است که يکي از ملاک هاي حرمت موسيقي اين است که اگر فرد احساس کند که موسيقي در او موجب شهوت طلبي و برانگيختگي افراطي- غناء- مي گردد، گوش دادن به آن براي او حرام مي گردد.به تعبير غزالي موسيقي چيزي به انسان نمي افزايد، بلکه آن چه را که در او است بر مي انگيزد.و يا ابن سينا در فرازي از کتاب اشارات ويژگي دوم آثار هنري را اين چنين بيان مي کند:
دومين فايده هنر اين است که موجب فرمان بردار نمودن و تبديل کردن نفس اماره به نفس مطمئنه مي شود و موجب مي گردد تا نيروي خيال و توهم به سوي خيال هاي قدسي رهنمون شود و از توهمات ديني و نفساني بيرون آيد و. ... پاره اي از امور به کمک آن مي آيند از جمله:
عبادت همراه با تفکر و صداها و آوازهايي که قواي نفس را به کار مي گيرد تا سخن راسخ تر و استواتر در آن مورد قبول و پذيرش قرار گيرد. (9)
سومين مبناي هنر اسلامي، رساندن انسان به کمال و رشد است، حال آنکه در طول تاريخ و به ويژه در عصر مدرن از هنر در مسير انسانيت و درست انديشي استفاده نمي گردد. به اقرار بسياري از متخصصان ارتباطات و رسانه ها،امروزه هنر بزرگ ترين عامل انحراف نسل جوان تلقي شده است. حتي فردي هم چون کارل پوپر که خود از طرفداران جامعه باز و دمکراسي غربي است،دراواخر عمر خويش، نگراني خود را از سه چيز ابراز مي دارد که از جمله آن سه نيز آسيب هايي است که تلويزيون و وسايل بصري براي نسل جوان به همراه دارد. همان طورکه دليل مخالفت پيشوايان ديني با پاره اي از هنرها به جهت کاربرد نارواي هنرهايي هم چون موسيقي و يا مجسمه سازي در مسير انحراف بشري بوده، همچنين غالب هنرها امروزه بيش از گذشته در مسير نادرست استفاده مي گردد.
در تاريخ فرهنگ اسلامي، همواره هنر اسلامي داراي قداست بوده و در مسير رشد و تعالي بشريت و آرمان ها استفاده مي شده است. به عنوان مثال، بزرگان هنر و موسيقي با رويکردي عرفاني از هنر براي علّو و تعالي روح استفاده مي کردند. علي اکبر خان فراهاني پدر موسيقي ايران، با وضو، موسيقي مي نواخت و با سماع حضور از بزرگان موسيقي، سه تار خود را در کنار جانماز خود مي گذارد که حاکي از اين است که موسيقي را عامل تذکر و رشد روحي تلقي مي کرد، به همين جهت تاريخ هنر سنتي ايران با تاريخ عرفان گره خورده است و افرادي هم چون علي اکبر خان فراهاني در عين حال که اهل موسيقي و يا هنر بودند، گرايش عرفاني هم داشتند. از همين روي، دستگاه هاي موسيقي سنتي غالباً در مجالس معنوي صوفيان استفاده مي شد.
بيهوده نيست که در تاريخ اسلام و در زمان پيشوايان ديني بخشي از هنرها هيچ گاه به صورت مثبت مورد توجه واقع نشد.اما هنر برآمده از دين تمام تلاش خود را در جهت رشد و کمال انساني به کار مي برد و از معماري اسلامي گرفته تا خطاطي، نقاشي، هنرهاي تزييني، تئاتر و ديگر انواع هنر در اين امر شريک هستند. معماري اسلامي از ساخت عبادتگاه مسلمانان يعني مسجد، کار خود را آغاز نمود و با تزيين قرآن هم چون خطاطي، خاتم کاري و ديگر موارد رشد يافت.
چهارمين ويژگي هنر اسلامي، دوري جستن از شهوت جويي و هوس ورزي است. پاره اي از هنرها هم چون رقص و يا آواز خواني زنان و برهنه نگاري ممنوع بوده و مورد توجه هنرمندان اسلامي واقع نشده است. در اين هنر هيچ گاه بدن عريان مرد و زن به تصوير کشيده نمي شود چرا که مخالف فطرت انساني و آموزه هاي فطرت پذير ديني است. برخلاف هنر يونان و روم که برهنگي را ترسيم مي کند و آن را طبيعي جلوه مي دهد، در هنر اسلامي اين امر خلاف کمال جويي و حکمت ديني است.
هنر اسلامي همچون پاره اي از اديان هندي، بدن عريان را خداگونگي جسم بشري و اين که خدا، برهنگي مقدس را الهام کرده باشد، تلقي نمي کند. در ادياني همچون جينيسم، انسان به حالت نخستين آدمي تصوير مي شود. فريتيوف شوان درباره اعتقاد پاره اي از مذاهب هندي مي گويد:
کريشنا با برگرفتن هر تن پوشي از عبّاد سر سپرده گويي آنان را «غسل تعميد داده است» چرا که آن ها را به حالت پيش از هبوط باز مي گرداند، راه آزادي همان است که آدمي از نو هماني شود که هست. (10)
برخلاف اين تفکر که برهنگي را جلوه دادن بشر به پيش از هبوط تصور مي کند،هنراسلامي براي جسم انسان و جنبه هاي پنهان بدن او تقدس و احترام قائل است و نماياندن آن را مخالف حرمت انساني مي داند. در زمان حاضر هيچ يک از انديشمندان هم چون کريشنا نمي گويد که به تصوير کشاندن بدن انسان قبل ازهبوط براي نسل جوان معرفت و عرفان را به همراه دارد و يا اين هنر را مصداق اين سخن معروف در کتاب بهگوات گيتا يا سرود خدايان نمي دانند که «انسان بايد هماني شود که هست» متأسفانه فريتيوف شوان در بيان دلايل تحريم تصوير نمودن برهنگي که در اديان ابراهيمي به راحتي از آن عبور مي کند و مي گويد که با آنکه اين امر در اديان ابراهيمي مردود است اما اين کار در نزد ژرف انديشان و عارفان کاري ممدوح است.وي اين کار را داراي ريشه هاي عميق عرفاني مي داند و مي گويد: اين برهنگي که در اديان سامي (ابراهيمي) به دلايل منظر معنوي و مقتضيات اجتماعي مردود دانسته شده، هرچند... در ميان ژرف انديشان (عارفان) متمايل به حالت نخستين آدمي (ازليت) نمايان گشته است. (11)
هنر در عصر مدرن خود اثبات کننده اين است که در عصر ما، هنر مدرن چون هنر قدسي و هنر ديني برگرفته از عناصر شريعت نيست، حتي در اديان هندي که تصوير برهنگي امري مجاز و مطلوب جلوه داده شده است، اين امر با عناصر ديني خود آن اديان هم سازگار نيست، زيرا از عناصر ديني هندوئيسم، وحدت ميان آتمن با برهمن يا به تعبير عرفان اسلامي رسيدن به فناء در خداوند است.از اين رو سخن اوپانيشادها که معتقدند آدمي از نو هماني شود که هست، چطور مي تواند با تحريک جنسي سازگار باشد؟
پنجمين ويژگي، بهره مندي از طبيعت است. در طي تاريخ تمدن اسلامي، مباني جهاني شناسي، متافيزيکي و اعتقادي وجود داشته است. کاربرد مفاهيمي هم چون آسمان، زمين، کوه، مناظر طبيعي، باغ، بهشت، ميوه هاي بهشتي، فرشته،ستارگان ماه و خورشيد در هنرهاي اسلامي حاکي از اين است که اين مفاهيم برگرفته ازادبيات و جهان شناسي قرآني است. استفاده از اين مفاهيم در معماري مساجد، خطاطي، نگارگري، هنرهاي تزيني همچون گچ بري، نقوش اسليمي، هندسي، ختايي، تذهيب و امثال آن بيان گر تأثير جهان شناسي و طبيعت شناسي اسلامي بر هنر مسلمانان مي باشد. همان طور که بررسي سبک هاي هنري و تحولاتي که در حوزه هنر در عصر رنسانس به وجود آمده، بيانگر مباني جهان شناسي، متافيزيکي و فلسفي اين دوران است.
هنر يکي از جلوه هاي انديشه و مباني فکري جامعه مي باشد که از راه شناخت آن مي توان به مباني و پارادايم هاي ذهني و اعتقادي آن جامعه پي برد. بررسي هنر مدرن و دوره شکل گيري اومانيسم، بهترين گواه بر شناخت کيهان شناسي و جهان بيني دوره رنسانس و بررسي هنر در حوزه تمدن اسلامي بزرگ ترين عامل تشخيص افکار و انديشه اسلامي است. هريک از اين دو حوزه داراي مجموعه اي هنر او گرايش به طبيعت و مضامين طبيعي جايگزين شمايل نگاري گردد و گرايش به عناصر طبيعي به عنوان تجلي صفات فعل خدا در هنرهاي تزييني اسلامي هم چون گچ بري، کاشي کاري، خطوط بنايي و نقوش اسليمي وارد گردد. در معماري اسلامي روح وحدت جهان و ختم شدن عالم به وحدانيت خداوند و گرايش به هندسه طبيعت گرايانه به چشم مي خورد ،به طوري که حتي در رنگ کاشي هاي به کار رفته در معماري اسلامي باز نوعي طبيعت گرايي و جلوه گري توحيدي ديده مي شود.
در اين هنر برخلاف هنر ساسانيان، هخامنشيان و اديان بودايي که به پادشاهان همچون خدايان- ظل الله، اوتره ها- مي نگريستند و در دل کوه ها، سال هاي متمادي، با رنج و تلاش، تصاوير شاهان و يا قديسان را مي کندند، هيچ گاه به طور استقلالي به شمايل پيامبر اکرم به عنوان ذات مقدس نگريسته نشد و شمايل آن حضرت بر خلاف شمايل بودا و شمايل شاهان هخامنشي و ساساني در دل صخره ها کنده نشد، زيرا در اسلام حتي انسان کامل و آسماني هم نمي تواند جايگزين خداوند و يا مانع ارتباط توحيدي انسان با خدا گردد و غايت نبوت، نوعي واسطه گري، فيض رساني و پيام رساني است و صفت مخلوقيت و بندگي پيامبر اکرم هر روزه در آيين و مناسک عبادي مسلمانان به او تلقين مي گردد- محمد عبده و رسوله – و اگر هم نوعي الوهيت بخشي نسبت به شخصيت پاره اي از پيشوايان ديني ديده مي شود، برخاسته از کتاب آسماني و تعاليم موجود در آن نيست بلکه بيش تر مرهون افکار پاره اي از مذاهب متأخر اهل غلو و داراي گرايشات باطني مي باشد.
اما بر خلاف جهان شناسي اسلامي، جهان شناسي و طبيعت شناسي هنر اومانيستي پس ازرنسانس مبتني بر اصالت بخشي انسان به حاشيه راندن الوهيت خداوند است که در آن طبيعت، ارتباط خود را با عالم متافيزيک و الوهيت از دست مي دهد. هنر اومانيستي پس از رنسانس بر اين مباني شکل مي گيرد:
1- تکيه بر کيهان شناسي و فيزيک مدرن که در آن انسان از کرامت آسماني افول مي کند.
2- طبيعت جزيي از دترمينيسم موجود در کهکشان ها تلقي مي گردد که پس از مهبانگ (14) ، به عنوان جزيي از منظومه شمسي در حال حرکت است.
3- خداي اديان که عالم طبيعت، ظهور و تجلي فعل و زيبايي او است تبديل به خداي رخنه پوش (15) مي گردد و وحدت وجود عرفاني تبديل به فيزيک مکانيکي و ناتوراليسم درون سازگار مي گردد.
4- طبيعت شناسي فرجام گرايانه تبديل به طبيعت شناسي ابزاري و بريده از غايت مي گردد، ارتباط طبيعت با عالم فرا طبيعت قطع مي گردد و نگاه عبرت بينانه به طبيعت در هنر ديني به رمانتيسم، رئاليسم و ناتوراليسم جدا شده از الوهيت در هنر اومانيستي تبديل مي گردد.
بنابراين مي توان تصريح نمود که مباني هنر اسلامي تکيه بر اعتقادات و عقايد کلامي آن دارد برگرفته از جهان بيني، جهان شناسي و انسان شناسي اسلامي است و آن مباني را نمي توان جداي از افکارو مباني اعتقادي مذکور در قرآن و سنت دانست. آشنايي به اين مباني نيازمند دقت نظر در متون مقدس اسلامي و تفحص در آيات و روايات است به طوري که با ژرف کاري بيشتر مي توان به تعداد بيشتري از مولفه هاي فکري و پشتوانه هاي نظري هنر اسلامي دست يافت.
1- ر.ک يه:هانري کرين، آيين جوانمردي، احسان نراقي، تهران، نشر نو،1363،
2- مهران افشاري، فتوت نامه ها و رسائل خاکساريه، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1382، ص 45-34 به نقل از کتاب الفتوه اثر اين معمار بغدادي، ص178-176
3- رته گتون، سيطره کميت و علائم آخر الزمان، علي محمد کاردان، تصحيح اسماعيل سعادت، نشر دانشگاهي، تهران، س1361، ص 65.
4- ايمانوئل کانت، نقد قوه حکم عبدالکريم رشيديان، چاپ سوم، نشر ني، ص1383، ص107-99
5- همان، ص101
6- ريچارد اتنگهاوزن و الگ گرايار، هنر و معماري اسلامي، يعقوب آژند، انتشارات سمت، تهران، س1378، ص191،
7- تينوس مسعود، سروش، تهران، س1365، ص 127.
منبع:فصلنامه آينه،ش2
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}